----->

نوشتن
:: صفحه‌ی اصلی ::
بايگانی ماهانه
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
December 2007
January 2008
April 2008

Thursday, April 27, 2006
7 ییلاق و قشلاق ایرانی ها
«رئیس جمهور محترم در چشم­هم­زدنی سیاست­های خود را به­کلی عوض کرد ... یکی از جالب­ترین­شان سیاست چماق و هویجی است که آقای احمدی نژاد به وسیله آن می­خواهند سر خانم­های کوچولو را شیره بمالند!! یعنی می­گویند "ببینین، اگه دختر خوبی باشین و حجاب­تون رو رعایت کنین در عوض من هم می ذارم برین استادیوم فوتبال تماشا کنین"!! البته پیغام به­شون دادند که آقا قول بی­خودی به بچه ها ندهید چون نمی­شه! اصرار هم نفرمایین! (علی­رغم تمام ادعاهای فمینیستی، راست­اش من هم هیچ بدم نیامد که برای ایشان هم بالاخره یک ممنوعیتی به وجود آمد، حتی اگر بر علیه خواسته­ی زنان باشد ... مملکت بالاخره یا قانون و شرع و عرف یا دارد یا ندارد. نمی­شود که این قانون تنها منحصر به خاتمی باشد که) ... وقتی وضعیت تعامل حکومت و مردم را در این 27 سال نگاه می­کنی می­بینی که همین ییلاق و قشلاق کردن­ها در مورد سیاست­های مختلف صدق می­کند. برای مثال کوتاه آمدن­های دوطرفه و تعامل و چانه­زنی­های 27 ساله در مورد حجاب نشان می­دهد که چطور هر تابستان و با نزدیک شدن به فصل گرما و گرمازدگی زنان، حجاب­ها لاجرم سبک­تر و بنیان شرع و دین در نظر برخی لاجرم سست­تر می­شود و در نتیجه حکومت سیاست ییلاق را پیش می­گیرد و از زنان می­خواهد که خود را خوب بپوشانند که در معرض ویروس­های مذکر قرار نگیرند و عفت آن­ها بر باد نرود! اما با نزدیک شدن زمستان وسرد شدن هوا الحمد لله رقع خطر می شود و زنان خود به خود و با کمال میل خود را بیش­تر می پوشانند و بنابراین مسئله­ی حجاب به قشلاق می­رود و فراموش می­شود. در این روند کوچ مسلمن هربار خواسته­ی زنان برای آزاد شدن از گرما و قید و بند حجاب سیاه و تمامن بسته بیش­تر و متقابلن اصرار آقایان بر برپا داشتن دیوارهای بلند اندرونی­های منقول افزون می شود. بچه­های امروزه با سیاست ییلاق / قشلاق جمهوری اسلامی بزرگ شده اند؛ بزرگ­ترها هم یاد گرفته اند که چطور بدون بحث اضافی ییلاق و قشلاق را رعایت کنند. بنابراین تابستان که می­شود همه به ییلاق می­رویم، حالا گیریم به اصرار و زور. اما مهم نیست چون در این مملکت همه چیز گذرا است و این نیز می گذرد ... ناپایداری و نافرمانی و به غیر از دیگران بودن در خصلت و ذات ما است ... هیچ چیزی در ایران و در ذهنیت ما پایدار نشده الا نفس ناپایداری و تطبیق خود با هر شرایطی که خود هنر بسیار بزرگی است
برگرفته از نفس دوم


Wednesday, April 26, 2006
7 چه آسون میشه ما رو کشت!
«اين ذوق­ زده شدن و در شگفت شدن را نمي پسندم. اين لحن شاد و از سر خوشبيني را نمي­پسندم. حق ورود به ورزشگاه را چه کسی به ما اعطا کرده؟ احمدی­نژاد؟! دوستان، رئیس جمهور در مقابل حرکات میلیونی ما کم آورده؟ ما دولت را تحت فشار قرار داده بودیم؟ فشارهای جهانی احمدی­نژاد و دولتش را به این سمت سوق داده که برای زنان در ورزشگاه جایی در نظر بگیرند؟ یا جامعه می­­رود به سمت حقوق مدنی و این هم بخشی از آن است؟ حق تمکین و قانون ارث و دیه هم که ok است، ها؟! ما داریم برنده می­شویم؟ این چیزی است که ما می­خواهیم؟ این است نهایت آرزوی ما؟ دیروز و پریروز نبود که میدان ولیعصر را قرق کرده بودند در ادامه طرح حجاب؟ چرا؟ این ذوق­زدگی چرا؟ چه آسان دلمان بدست می­آید رفقا، چه آسان نرم می­شویم. سکوهای ورزشگاه آزادی با شعارهای مدام توپ تانک فشفشه، فلان فلان فلان، در انتظارمان است. این است آن لحظه موعود و دلپسند!! دلگیرم، به این سرخوشی کودکانه معترضم، دلگیرم.»
(برگرفته از لولیان)

بی این که بخواهم تلاش­های گذشته و حال را زیر سوال ببرم، برای من هم جای سوال دارد که، اگر این گشایش با فشار فمینیست­های اصلاح­طلب صورت گرفته، چرا این ثمرات این زحمات در دوران خاتمی به بار ننشست؟


Monday, April 24, 2006
7 ادامه خواهم داد
1. برخلاف بارهای گذشته، این بار واکنش­های جذابی دیدم و می­بینم. از میان دوستانی که در متن اخیرم به آن­ها اشاره داشتم، «زن­نوشت»، «روزمره»، «اگنس»، و «راز» کتبن واکنش نشان داده­اند، و «لولیان» هم شفاهن نظر داد (یک واکنش جالب هم از سوی دوستانی بود که با یک محکوم­سازی مضاعف فرمودند «پیام تو هم که مبتذل شدی! چرا مبتذل­جات این­ها را جدی گرفته­ای؟!» – من که چیزی از این استدلال نفهمیدم، الا این که مطمئن­تر شدم هیچ­کس به­قدر زن­ها از پس زن­ها بر نمی­آید، یا به عبارت بهتر هیچ­کس به­قدر زن­ها از زن­ها – ببخشید – بیزار نیست!).
2. مجموع واکنش­ها مرا به این نتیجه می­رساند که ارزش دارد این بحث را ادامه دهیم. به سهم خود، و با توجه به واکنش­های نام­برده، گمان می­کنم مباحث متعددی را باید جداگانه بپردازم: از نوشته­ی «زن­نوشت» در یافتم که باید بحث خود درباره­ی حوزه­ی خصوصی و حوزه­ی عمومی را مشروح­تر مطرح کنم؛ از نوشته­های «روزمره» و «اگنس» چنین بر می­آید که هنوز فتوای این­جانب در خصوص کراهت انگلیسی­نویسی مشروعیت ندارد و باید مستندات محکم­تری ارائه کنم؛ از نوشته­های «زن­نوشت» و «اگنس» این را می­فهمم که باید برداشت خودم از افق انتظار را بیش­تر باز کنم؛ نوشته­ی «پویان» هم دعوت به دوئلی در یک بالماسکه است که حتمن از آن استقبال خواهم کرد!
3. کارم سنگین شده. با این حال، شتابی برای بستن بحث ندارم. به­مرور و با حوصله خواهم نوشت. از کار شاق افزودن لینک­ها به «متن متناوب» شانه خالی کرده­ام، در عوض واکنش­ها را، تا آن­جا که دیده­ام، در بخش «خواندنی­ها» لینک داده­ام، و قول شرف می­دهم که در خاتمه­ی این همسخنی همه را یک­جا جمع کنم.
4. پاسخ­های داده­شده پارادوکس­های تازه­یی را پیش کشیده که من هم درگیر آن­ها شده­ام. از دوستان ارزنده، «زن­نوشت»، «روزمره»، «اگنس»، و «راز»، و همچنین از «لولیان» نازنین، ممنون ام.
5. برای این که بحث­­ها صرفن حالت نظری به خود نگیرد: ایراد موردی مرا پرستو با یک اصلاح ساختاری، خیلی ساده می­تواند برطرف کند: دل­نوشته­های­اش را که، خودش هم هوشمندانه بخش نظرخواهی­ آن­ها را می­­بندد، در یک ستون مجزا و احتمالن بدون پینگ کردن، درج کند؛ ایضن «اگنس» (خود من هم این ایراد را در کارم دیده بودم، انتقاد هم شنیده بودم، و با پیشنهاد و یاری برخی دوستانی که در همان نوشته نام­شان آمده این اصلاح را انجام داده­ام. از خودم می­پرسم: بد بود؟).
6. به نظر می­رسد این­جا در باب «ابتذال» گنگ و سرسری حرف زده­ام. سال گذشته در «اخلاق اصالت» این مفهوم را از دید خودم دقیق­تر کاویده­ام. بخشی از حرف­هایی را که حتمن در آینده به آن­ها بر خواهم گشت، پیشاپیش در آن­جا گفته­ام.
7. چنان­چه فتوائیه و خاتونیه («فارسی برای تمام ایرانیان») را نخوانده­اید در بایگانی همین بخش موجود می­باشد.


Monday, April 17, 2006
7 فارسي براي تمام ايرانيان
بدين­وسيله به استحضار جميع بلاگرهاي محترم و بلاگره­هاي محترمه مي­رساند كه،‌ اين­جانب را بنا آن بود كه در باب چندين مساله­­ي مهمه اظهار لحيه كند، من­جمله ماجراي كيك­ زرد خوردن ايرانيان يا خاصه تخصيص پنجاه ميليون دلار از بيت­المال ايران به فلسطينيان. اما عجالتن، از آن­جا كه اليوم بازار تعيين تكاليف براي اهالي وبلاگيه داغ بوده، ضمنن شاهد تحريكاتي براي تبليغ و تحركاتي براي ترويج زبان اجنبي در اين فضا شده­ايم، لذا لازم گرديد اين­گونه اقدامات مذبوحانه قوين محكوم و هرگونه همرايي با اين اعمال شنيع به­شدت تكذيب گردد. علي­ايهاحالن،‌ اين­جانب رسمن اعلام مي­دارد كه نوشتن به زبان انگليسي در شرايط فعليه نه تنها موجب جلب مخاطب مزيد و تنوير افكار شديد اهل عالم نگشته، بل بي­مخاطبي و علي­الخصوص بي­سخني جماعت ايراني را بر جهانيان مسلم و معلوم داشته، تنها توهمات داخلیه را دامن خواهد زد. فلذا بر هركس كه اين­جانب را به سمت مرجع تقليد خود در اقوال بلاغيه و امور بلاگيه قبول دارد واجب است كه تا اطلاع ثانوي از نوشتن به اين­چنين زبان اجتناب نموده،‌ وگرنه عقوبت­اش گرفتار شدن به سخره­ي ما خواهد بود.

(تكمله – اندر حكايت انگيزه­ي مولانا از درج مرقومه­ي شريفه: روزي نزد شيخ بودم. ديدم كه سخت بر آشفته. گفتم شيخنا شما را چه مي­شود؟ فرمود: دي نشسته بودم پاي بساط بلاگيه، پرستو خاتون بلاگ­اش را پينگيده بود و چون بدان­جا مراجعت نمودم ديدم درج نموده كه «من با ماه رابطه دارم». و تمت. حاليا از اين مشاهده حال­ام دگرگون گرديده، گفتم حكمت بدين ايجاز و عظمت بايد كه اهل عالم بدانند، تا مآلن از احوال ما ايرانيان آگاه گرديده و بر ما بي­دليل خرده مگيرند. في­الحال قصد بلاگ انگليسي خاتون نمودم، اما دريغ و دردا كه اين درفشاني آن­جا هويدا نبود. تامل نمودم كه چرا، چه خاتون را معلومات اجنبيه بدان پايه باشد كه اين كلام منيف به آن زبان سخيف آورد. حاليا الهام شد كه اين حكمت اصولن و اختصاصن فارسي است و اين­­چنين حكمت فناتيك، و هكذا ارتباط لوناتيك، عينن آني است كه انحصارن به ملك ايران به بار مي­آيد. عرضه داشتم: تكليف چه باشد؟‌ فرمود: از خير اجنبي بايد گذشتن اگر نتوان شعر خود به وي عرضه داشتن، كه اين خود را بي­ بهانه به كار گماشتن باشد و بيگانه را بي­ بهره سر كار گذاشتن. گفتم سلمنا،‌ و زان پس به زبان اجنبي نه گفتم نه نبشتم.)


Tuesday, April 11, 2006
7 نگرانی
نمی­دانم چرا، اما به­طرز نگران­کننده­یی نگران نیستم.


Saturday, April 08, 2006
7 شیوا رویگریان
همین که آشنایی در روزهای آغاز سال و در پنجاه و پنج سالگی تک­وتنها در خانه­اش در شهرستانی در گذشته باشد و تازه بعد دو هفته از مرگ­ا­ش باخبر شوی به­قدر کفایت تاثرانگیز هست، چه رسد به این که آن آشنا مترجمی باشد که اتفاقن چند باری هم او را دیده­ای و بنا به مناسبات حرفه­یی همکاری غیرمستقیمی هم بین­تان بوده. شیوا رویگریان مترجم کم­آوازه­یی بود که با این حال کارنامه­یی درخور اعتنا داشت – از ارزنده­ترین کارهای­اش ترجمه­ی تازه­یی­ از «تفسیر خواب» فروید بود، کاری بسیار سنگین که انصافن هم حاصل قابل­قبولی داشت. امروز خبر درگذشت­اش را دادند. واقعن دل­ام گرفت. من آقای رویگریان را از نزدیک نمی­شناختم (از دوستان دوستان­ام بود)، اما به­عنوان یک همکار به سهم خودم برای­اش احترام قائل بودم و کارش را هم جدی می­گرفتم. آخرین بار دو سه ماه پیش دیدم­اش: غیرمستقیم خواسته بود اسباب همکاری تازه­یی را برای­اش مهیا کنم، که کردم. آمد و پیشنهاد تازه­یی هم برای ترجمه داشت. رفت که کارش را بکند. و دیگر نیامد: آن وقت هم فقط دورادور دیدم­اش، و باز هم به­نظرم درهم­شکسته و درخودفرورفته ­آمد. نمی­خواهم در احساس­ام اغراق کنم. می­دانم که آدم تلخی بود و شنیده­ام که اخلاق تندی هم داشت، کارش هم مثل هر مترجم دیگری بی عیب­ونقص نبود (خود من ترجمه­اش از کتاب «ناخودآگاه» را جسارتن ویراستم و در کارش کاستی هم کم ندیدم)، اما این را هم می­دانم که آدم باحوصله و باهوشی بود و همیشه هم سرش گرم مطالعه بود. به هر حال، افسوس خوردم، شاید بیش­تر برای خودم: یکی دیگر هم کم شد، یکی دیگر از آن آدم­هایی که امثال من از آثارشان بهره­های بسیار برده­اند – آن­ها که با چنان انگیزه و اشتیاقی کار می­کردند: ترجمه نمی­کردند، عمرشان را ایثار می­کردند.



:: صفحه‌ی اصلی ::