تفاوت کی به تضاد تبدیل میشود؟ تضاد تا کجا قابلتحمل است؟ – من به اینها فکر میکنم.
وظیفهی دشوار سخنرانی دربارهی «پایان پسامدرن (؟)» در دانشکدهی هنرهای زیبا را بالاخره امروز به انجام رساندم! از حضور هرازگاهیام در جلسات اینچنینی احساسی دوگانه دارم: هم خوشحال ام که باز به دانشگاه برمیگردم و شور و شر دانشجویی در وجودم زنده میشود، و هم ناخوش میشوم که دانشجوها را اغلب در حال بیحالی میبینم! با این همه، از دید خودم که نشست خوبی بود: مقدماتی راجع به پسامدرنیسم گفتم، کلیاتی دربارهی بلاهایی که در دو دههی اخیر بر سر پسامدرنیستها نازل شده، در موخره هم مروری داشتم بر برخورد ایرانیها با بحث پسامدرن و تاکیدی کردم بر ضرورت روگردانی از فلسفهزدگی و رویآوری به تاریخنگری. مدتها است که میخواهم چیزی از این بابت بنویسم، شاید هم نوشتم.
مهدي كتاب را كه ديد، نامهاي نوشت كه ديدش نسبت به برخي نكات ترجمهام نامساعد بوده: اگر من از آن جماعت ايراني هستم كه از نقد و نظر ميرنجم عطاي آن را به لقاياش ببخشد چون دوستي دورادور ما ارزندهتر از آن است كه رنجشي از اين بابت پديد آيد. در جواب نوشتم كه نه، قطعا" خوشحال ميشوم كه كسي چون او كارم را نقد كند. كه كرد. اما متحير ماندهام از او و نقد نامنصفانهي او: اصلا" آن نوشتهاي نبود كه از متبحري چون مهدي انتظار داشتم. دوستي دورادور ما بهجاي خود، بيرنجشي به سنجش او پاسخ دادهام، اميدوار ام او هم اين بيمحابايي را ببخشد.