بهخواست دوستی عزیز، و ارزندهتر از همه، که اینروزها هم چون گذشته انگیزهی نوشتن به من میدهد، باید مطلبی مینوشتم دربارهی موضوعی دیگر (که خودش میداند، و این را هم میداند که به او «پیشکش» نخواهد شد!)؛ اما انتقاد سیبستان از نوشتهی پیشینام بهانهیی شد تا نوشتن آن مطلب را فعلن به تاخیر بیاندازم و بعدتر با تامل بیشتر بنویسم. پس، با اجازهی آن دوست، نقدن به بحثی میپردازم که در نظرخواهی نوشتهی پیشین وعدهاش را داده بودم.
بهار، بهار، چه اسم آشنايی
صدات میآد، اما خودت كجايی؟
بهار، بهار، صدا همون صدا بود
صدای شاخهها و ريشهها بود
وا بكنيم پنجرهها رو يا نه؟
تازه كنيم خاطرهها رو يا نه؟
بهار، بهار، يه مهمون قديمی
يه آشنای ساده و صميمی
بهار اومد، برفا رو نقطه چين كرد
خنده به دلمردگی زمين كرد
چهقدر دلام فصل بهار ئو دوس داشت
وا شدن پنجرهها رو دوس داشت
بهار اومد، پنجرهها رو وا كرد
من ئو با حسی ديگه آشنا كرد
يه حرف يه حرف، حرفای من كتاب شد
حيف كه همهش سوال بیجواب شد
دروغ نگم، دلام هنوز جوون بود
كه صبح تا شب دنبال آبونون بود
بهار، بهار، چه اسم آشنايی
صدات میآد، اما خودت كجايی؟ ...
این ترانه را که با صدای سالخورده، لرزان، و محزون خوانندهاش میشنوم دلام یک دنیا میگیرد. بهار؛ اسمی، حسی و حسرتی همیشگی، که امسال اما برای من معنای دوچندان داشت ... به هر حال، بهار، خوش باشد.
من شاد ام، گنجی آزاد شد، و این خوشحالکنندهترین خبری بود که امسال شنیدم. امروز، سر کار، صبح تا شب توی نت بودم، عکسها را صد بار نگاه کردم و نظرها و نوشتهها را یک به یک خواندم. چه میشود کرد: اشکام را در میآورد این آدم، یکبار برای اسارتاش باید اشک میریختم و یکبار برای آزادیاش؛ و البته برای آن زنی که ناباورانه چنین رنجی را با چنان شکیبایی کشید و ایستاد و آزادی همسرش را باز به دست آورد. با این همه، حالا میخواهم شادیام را جار بزنم: این دیگر ابراز احساس نیست، انجام وظیفه است. شش ماه پیش، همهی ما اقلیت اینترنتی برای آزادی گنجی رنجنامهی واقعی نوشتیم و شمع مجازی روشن کردیم. حالا وقت این است که صداقت آن اندوه را با جسارت این شادی نشان دهیم. نمیدانم فردا روزنامهها چه مینویسند و چه نمینویسند؛ اما میدانم که مهمتر واکنشی است که ما نشان میدهیم: این وبلاگستان ایرانی بود که توانست فارغ از همهی اختلاف نظرات سیاسی، مسالهی گنجی را بهعنوان یک مسالهی انسانی مطرح کند و حق آزادی او را به نام حقوق بشر خواستار شود. پس از یاد نبریم که اگر احساس میکنیم در این آزادی سهیم ایم و سهمی هم در این شادی داریم، از ابراز آن دریغ نکنیم. در فرهنگ و فضایی که «آزادی شادی» سخت به دست میآید، «شادی آزادی» را سهل از دست ندهیم.
نوروز من هم امسال اول فروردین نیست، امیدوار ام دهم فروردین باشد.
انگار موسیقی فقط نقدناپذیرترین زبانها نیست، نامفهومترین آنها هم هست. شاید به همین خاطر از ترانهآهنگهایی که زبانشان را اصلن نمیفهمم حتا بیشتر لذت میبرم (شاید چون زبان گفتارشان هم با این نامفهومیت مثل موسیقی محض میشود، در زبان نامفهوم موسیقی محو میشود). البته عربی را اندکی میفهمم، فرانسه را هم اندککی، با این حال این مدت از دو ترانهآهنگ عالی لذتی مفرط بردهام: یکی از «الیسا»، خوانندهی لبنانی، و دیگری از فرانسوی آفریقاییتباری به نام «امین»: با هردو سرخوش میشوم.
2540 روز است که اکبر گنجی زندانی است، 18 روز به پایان دوران محکومیتاش مانده. امیدوار باشیم که پایان این دوره آغاز آزادیاش باشد. روزها را باز هم بشمارم.