----->

نوشتن
:: صفحه‌ی اصلی ::
بايگانی ماهانه
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
December 2007
January 2008
April 2008

Friday, March 31, 2006
7 بهانه
به­خواست دوستی عزیز، و ارزنده­تر از همه، که این­روزها هم چون گذشته انگیزه­ی نوشتن به من می­دهد، باید مطلبی می­نوشتم درباره­ی موضوعی دیگر (که خودش می­داند، و این را هم می­داند که به او «پیش­کش» نخواهد شد!)؛ اما انتقاد سیبستان از نوشته­ی پیشین­ام بهانه­یی شد تا نوشتن آن مطلب را فعلن به تاخیر بیاندازم و بعدتر با تامل بیش­تر بنویسم. پس، با اجازه­ی آن دوست، نقدن به بحثی می­پردازم که در نظرخواهی نوشته­ی پیشین وعده­­اش را داده بودم.


Monday, March 20, 2006
7 بهار
بهار، بهار، چه اسم آشنايی
صدات می­آد، اما خودت كجايی؟
بهار، بهار، صدا همون صدا بود
صدای شاخه‌ها و ريشه‌ها بود
وا بكنيم پنجره‌ها رو يا نه؟
تازه كنيم خاطره‌ها رو يا نه؟
بهار، بهار، يه مهمون قديمی
يه آشنای ساده و صميمی
بهار اومد، برفا رو نقطه چين كرد
خنده به دل­مردگی زمين كرد
چه­قدر دل­ام فصل بهار ئو دوس داشت
وا شدن پنجره­ها رو دوس داشت
بهار اومد، پنجره­ها رو وا كرد
من ئو با حسی ديگه آشنا كرد
يه حرف يه حرف، حرفای من كتاب شد
حيف كه همه­ش سوال بی‌جواب شد
دروغ نگم، دل­ام هنوز جوون بود
كه صبح تا شب دنبال آب­ونون بود
بهار، بهار، چه اسم آشنايی
صدات می­آد، اما خودت كجايی؟ ...

این ترانه را که با صدای سال­خورده، لرزان، و محزون خواننده­اش می­شنوم دل­ام یک دنیا می­گیرد. بهار؛ اسمی، حسی و حسرتی همیشگی، که امسال اما برای من معنای دوچندان داشت ... به هر حال، بهار، خوش باشد.


Saturday, March 18, 2006
7 شادی آزادی
من شاد ام، گنجی آزاد شد، و این خوش­حال­کننده­ترین خبری بود که امسال شنیدم. امروز، سر کار، صبح تا شب توی نت بودم، عکس­ها را صد بار نگاه کردم و نظرها و نوشته­ها را یک به یک خواندم. چه می­شود کرد: اشک­ام را در می­آورد این آدم، یک­بار برای اسارت­اش باید اشک می­ریختم و یک­بار برای آزادی­اش؛ و البته برای آن زنی که ناباورانه چنین رنجی را با چنان شکیبایی کشید و ایستاد و آزادی همسرش را باز به دست آورد. با این همه، حالا می­خواهم شادی­ام را جار بزنم: این دیگر ابراز احساس نیست، انجام وظیفه است. شش ماه پیش، همه­ی ما اقلیت اینترنتی برای­ آزادی­ گنجی رنج­نامه­ی واقعی نوشتیم و شمع مجازی روشن کردیم. حالا وقت این است که صداقت آن اندوه را با جسارت این شادی نشان دهیم. نمی­دانم فردا روزنامه­ها چه می­نویسند و چه نمی­نویسند؛ اما می­دانم که مهم­تر واکنشی است که ما نشان می­دهیم: این وبلاگستان ایرانی بود که توانست فارغ از همه­ی اختلاف نظرات سیاسی، مساله­ی گنجی را به­عنوان یک مساله­ی انسانی مطرح کند و حق آزادی او را به نام حقوق بشر خواستار شود. پس از یاد نبریم که اگر احساس می­کنیم در این آزادی سهیم ایم و سهمی هم در این شادی داریم، از ابراز آن دریغ نکنیم. در فرهنگ و فضایی که «آزادی شادی» سخت به دست می­آید، «شادی آزادی» را سهل از دست ندهیم.


Friday, March 17, 2006
7 آزادی اکبر گنجی
نوروز من هم امسال اول فروردین نیست، امیدوار ام دهم فروردین باشد.


Thursday, March 02, 2006
7 موسیقی
انگار موسیقی فقط نقدناپذیرترین زبان­ها نیست، نامفهوم­ترین آن­ها هم هست. شاید به همین خاطر از ترانه­آهنگ­هایی که زبان­شان را اصلن نمی­فهمم حتا بیش­تر لذت می­برم (شاید چون زبان گفتارشان هم با این نامفهومیت مثل موسیقی محض می­شود، در زبان نامفهوم موسیقی محو می­شود). البته عربی را اندکی می­فهمم، فرانسه را هم اندککی، با این حال این مدت از دو ترانه­آهنگ عالی لذتی مفرط برده­ام: یکی از «الیسا»، خواننده­ی لبنانی، و دیگری از فرانسوی آفریقایی­تباری به نام «امین»: با هردو سرخوش می­شوم.


Wednesday, March 01, 2006
7 روزشماری
2540 روز است که اکبر گنجی زندانی است، 18 روز به پایان دوران محکومیت­اش مانده. امیدوار باشیم که پایان این دوره آغاز آزادی­اش باشد. روزها را باز هم بشمارم.



:: صفحه‌ی اصلی ::