من نميدانم اين اقبال عمومي به آثار نويسندگان زن از كجا ميآيد؛ فقط اين را ميدانم كه شكوفايي ادبيات زنانه يك چيز است و فراگيري ادبيات زنان چيزي ديگر؛ خب، اين فراگيري در اين سالها در ايران هم موضوع مهمي براي بررسي است. الان رماني از يك خانم خانهدار و بدون هرگونه سابقه يا تجربهي ادبي براي بررسي رسيده، دقيقن 1771 صفحه!
حالا اين نكتهپراني از چه بابت بود؟ از اين بابت كه الان ديدم مثل اين كه آقاپينگي مورد كم آورده و دوباره ما را پينگيده، گفتم اين را بنويسم كه خيلي هم از من دست عصباني نشويد. يك خواهش هم دارم: فيلترشكن من (همين كه از جمهوري چك بوده) كار نميكند، شما ميدانيد مشكلاش چيست؟ بهترش را سراغ داريد؟
بعضی اوقات آنقدر اسیر اخبار و اطلاعات میشویم که فراموش میکنیم بدون آنها هم میشود سر کرد، مثل همین یک هفته که من از این فضا دور بودم. امروز که سری به دنیای نت زدم کل گشتوگذارم یک ساعت هم طول نکشید. بیشتر اخبار فرهنگی راجع به جشنوارهی سینما است و من هم مدتها است که انگیزه و علاقهام را به سینما، از نوع ایرانیاش، از دست دادهام – بعد از فارغالتحصیلی از دانشکدهی کذایی به گمانام دو بار هم سینما نرفتهام!
بحث ابتذال هم که ختم به خیر شد و ظاهرن نیازی به ادامه ندارد؛ فقط این اواخر یکی دو کامنت از باب مکالمه با آقای علیرضا دوستدار رد و بدل شد اما هرچه فکر کردم راهی برای بسط دادن بحثام با او پیدا نکردم. چرا؟ چون احتمالن حرف هم را اصلن نمیفهمیم. خب، آقای دوستدار خودش را، در یک تعریف موجز و منسجم، «مارکسیست اسلامگرای نسبیگرای رادیکال» معرفی کرده: اگر این تعابیر را در بستر متون او معنا کنم، من هیجکدام از اینها نیستم. با این فاصله حرفمان اصلن به گوش هم نمیرسد.
پیروزی حماس در انتخابات فلسطین بحث روز است، حرفوحدیثها هم اتفاقن بسیار. من هم حوصله کنم مطلبی به این بهانه مینویسم. فعلن باز هم نوشتههای زیدآبادی (یکی سرمقالهی شرق و دیگری در بیبیسی) حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
دربارهی برنامههای اخیر «برره» (چهارشنبه و پنجشنبه) هم یکی دو نکته به ذهنام رسید که باید بنویسم.
ماه گذشته بعد یک سال دوباره برای سخنرانی به دانشکدهی هنرهای زیبا رفتم. سال قبل در چنان روزهایی در حضور دانشجویان مشتاقی حرف زدم که در برنامهی چندروزهی مرور آثار کیارستمی و تجلیل از او شرکت کرده بودند و البته احتمالن مثل آقای کارگردان از حرفهای من (آن هم بعد از نمایش فیلم «ده» که از دید من مزخرف محض بود، بعد از حرفهای رامین جهانبگلو که مصروف ستایش پرشوری از سینما شد) سر در نیاوردند، و با این همه استقبال و علاقهشان تماشایی بود. حالا بعد یک سال باید دوباره برای همانها، دانشجویانی این بار بیانگیزه و بیاشتیاق، صحبت میکردم که برای رفع تکلیف درسی پای حرفهای من مینشستند: نمیدانم چه درسی را بهشکل سمیناری برگزار میکردند، دو هفته قبل از من بابک احمدی دربارهی مدرنیسم برایشان حرف زده بود و من هم طبعن باید دربارهی پسامدرنیسم حرف میزدم. عنوان بحثام «پسامدرنیته و ناپدیدی هنر» بود – هرچند اگر به خواست خودم بود، میخواستم منحصرن در باب «ناکامیهای پسامدرن» حرف بزنم.
امروز دوباره به حرفهایی که آن روز زدم فکر میکردم، به این که چهقدر از پسامدرنها و اوضاع پسامدرن انتقاد کرده بودم ... برای خودم هم تعجبآور بود که آن حرفها را من زدهام. فکر کردم در این یکی دو ساله چهقدر تغییر کردهام، چهقدر دیدگاهام نسبت به اوضاع عوض شده، چهقدر به هم ریخته ام: کمتر کتاب میخوانم، ترجمه را بیانگیزه، برای امرار معاش، انجام میدهم، داستان را دائم به تعویق میاندازم، مقالاتی میخواهم بنویسم که نمینویسم، و ... . شاید هم طبیعی است، اوضاع فرهنگی نویدبخش نیست – نه کتاب آنچنانی منتشر میشود، نه نشریهیی چنان که باید بررسی میکند، نه خوانندهی چندانی میخواند: نه بحثی هست و نه انگیزه و امکانی برای بحث؛ همه خسته ایم و من هم روز به روز بدبینتر میشوم.
با این حال، بازی بیهودهیی هست که این روزها، و ماهها، سخت سرگرمام کرده: پسامدرنیته را از منظر پسا – مدرنیته دیدن، رفتن «بهسوی نقد پسامدرنها از موضع پسا - مدرن» است – موضعی که مناسبت مشخصی هم با احوال ایرانی ما داشته باشد ...
امروز یک مجلهی بررسی کتاب انگلیسی را نگاه میکردم؛ اشتباه نکرده باشم، تیراژش یک میلیون نسخه بود.
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد ...
اعتراف کنم: ماهها است کتابی را کامل نخواندهام! بعد مدتها، با همهی بیانگیزگی و بهناچار (بابت کاری که میکنم)، "اعترافات" روسو را دست گرفتم و دارم میخوانم. آهسته میخوانم اما نه بیاحساس: از خواندناش بهشدت لذت میبرم: روسو است دیگر – ترجمهاش هم رسا است و مثل اصلاش زیبا. راستی چرا خاطرات اغلب اینگونه خواندنی است؟
"باید کار کرد، اگر نه از روی انگیزه، دستکم از سر یأس. هرچه باشد، کار کردن از بطالت ملالآورتر نیست." (بودلر)
من از تفاخر تلويحي در اصطلاح "تفاوت" خوشام نميآيد، خودم را هم نويسندهيي "متفاوت" نميدانم. با اين حال، به درخواست دوستي در انجمن مطالعات ادبيات داستاني متفاوت (واو)، بايد مطلبي مينوشتم در باب ادبيات متفاوت. متن مجملي نوشتم، تنها تا نشان دهم بهعنوان نويسنده ادبيات را اصالتن متفاوت ميدانم. براي من ادبيات اين است: تجربهيي تصادفي / تكرارناشدني.