«اگر كسی گمان برد جامعه و نظام سياسی با نشستن و بازی با مفاهيمی نظير آزادی، جامعهی مدني، تساهل، رواداری، حقوق بشر، سكولاريسم و تفكيك عرصهی عمومي از عرصهی خصوصي دموكرات خواهد شد، آب در هاون میكوبد ... فيلسوفان برای انديشيدن نياز به شجاعت دارند. اما خود انديشه لزوماً در كسی ايجاد شجاعت نميكند. بیدليل نبود كه كانت پيام روشنگری را بيرون آمدن از طفوليت و صغارت ميدانست و فرمان میداد: شجاعت دانستن داشته باش ... انديشمند بايد شجاعانه با مساله روبرو شود و مدعای مدلل را تا نهايت منطقیاش دنبال كند ... هيچ كس نميتواند بهجای ما بيانديشد، بهجای ما رنج ببرد، بهجای ما پيكار كند. دموكراسی و حقوق بشر به عاملان جسور و شجاع نياز دارد. به افرادي كه به ارزشهای دموكراتيك باور دارند و باور خود را از طريق پيكار و مبارزه با ظلم و بیعدالتی نمايان میسازند. روشن است كه شجاعت عملی بدون بصيرت نظری راهگشا نخواهد بود ... مقاومت و شجاعت اگر متكي بر نظريهای انساني- دموكراتيك نباشد، استبدادی را جايگزين استبدادی ديگر ميكند... انديشهورزی نه تنها حق ما است، بلكه قاطعا و موكدا وظيفهی ما است. اما در اين ميان، تاكيد من بر دو نكته است : 1) انديشهورزی شرط لازم بهروزی ما است، نه شرط كافی. براي تامين شرط كافي، عمل به مقتضای انديشه اجتنابناپذير است. 2) از ميان اقيانوس بیكران امكانهای انديشهورزی، اخلاق و انساندوستي حكم میكند كه به انديشهورزیهايي بپردازيم كه فقط جنبهی نظری ندارند، بلكه دير يا زود به مرحلهی عمل راه میيابند و میتوانند در بهبود وضع و حال آدميان موثر افتند...»
بخشهایی از نوشتهی اکبر گنجی به پاسداشت سیمین بهبهانی (برگرفته از
روز )
بازداشت رامین جهانبگلو مسالهیی صرفن در سطح سیاسی نیست، مساله بیشتر مسالهیی فرهنگی و مربوط و احیا و ابقای آزادی آکادمیک (آزادی اندیشهگری و دانشپژوهی) است، و جالب این که نکته کمتر از همه مورد توجه دانشگاهیان ما قرار گرفته. مسالهی جهانبگلو، با جایگاه آکادمیک و اعتبار و اشتهار بینالمللی که دارد، باید بیشتر از منظر فرهنگی مد نظر گرفته میشد: اطلاق «فعال سیاسی» به 621 نفری که نامهی حمایت از او را امضا کردهاند فقط یک بدسلیقگی است. سوای ایرادی که به فحوای نامه و فهرست امضاکنندگان میشود گرفت (ایرادی البته سوای اعلام برائت
این مدرس رسمی و عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی که گمانام مدیر گروه فلسفه هم باشد)، آیا اکثر دانشجویانی که پای آن نامه را امضا کردهاند عملن فعال سیاسی اند و آیا واقعن استطاعت یا اصلن ادعای فعالیت سیاسی داشتهاند؟ معلوم است که نه. پس چرا تصور میکنیم سیاسی خواندن هر مسالهیی برگ برندهتری برای بازی خواهد بود؟ نقدی که من بر رفتار همکاران و همپیشگان رامین دارم اتفاقن و دقیقن از همین زاویه است، که بعدتر در مطلبی مستقل به آن خواهم پرداخت – این انتقاد که چرا از موضع فرهنگی واکنش نشان ندادند و چرا اصلن و یا مستقلن واکنش نشان ندادهاند. عجالتن اشاره میکنم به انبوه بیانیهها و نامههای اعلام حمایتی که همهروزه توسط گروههای مختلف در سراسر دنیا صادر میشود، اما در کنار دغدغهها و ابراز نگرانیهای سازمانهای مدافع حقوق بشر که مسائل مربوطه و بیشتر سیاسی را در سطح کلی و عمومی مطرح و پیگیری میکنند، مهمتر و موثرتر اقدامات سازمانهایی است که از موضع حرفهیی و به استناد همکاریها و خدمات و فعالیتهای فرهنگی جهانبگلو، به بازداشت او اعتراض کرده و خواهان آزادی او میشوند: برای نمونه، من دو نامهیی را که امضای برخی از برجستهترین فیلسوفان، متفکران، و روشنفکران امروز را پای خود دارد تازه از طریق اینترنت یافته و در ستون کناری ترجمه کردهام – مواردی دیگر را هم میتوانید در
این سایت نوپا و نویافته اما ارزنده و اختصاصی ببینید که مطالب و مقالات مرتبط با مسالهی رامین جهانبگلو را به زبانهای مختلف منعکس میکند.
حسن شهباز هم درگذشت. این خبر را هم این روزها خواندم، اما مطلبی در تجلیل از او یا در تحلیل آثارش ندیدم. بد نیست آدم باحوصله و اهل مطالعهیی به این بهانه مروری بر کارنامهی پربار او داشته باشد. کاری است که اگر میتوانستم خودم میکردم، اما من نه اشراف آنچنانی بر آثار ادبیاش دارم و نه چیز چندانی از دامنهی فعالیتهای فرهنگیاش میدانم، فقط تا آنجا که یادم میآید آشنایی اولیهام با برخی متون مهم را مدیون تالیف و ترجمههای او هستم؛ پس تنها میتوانم بگویم: یادش گرامی، رواناش شاد.
دیشب شنیدم رامین جهانبگلو را گرفتهاند. شوکه شدم. خدا خدا کردم خبر خاصی نباشد. گفتم فردا آزادش میکنند، برمیگردد سر خانه و زندگیاش، میرود دنبال کارش، درسهای هگلشناسی و خانهی هنرمندان و دفتر پژوهشهای فرهنگی ... اما انگار نه، هنوز نه. نه میگویند مسالهاش چه بوده، نه معلوم است کجا است ... امیدوار ام زودتر آزاد شود؛ اگر بتواند، بماند و اگر بخواهد، برود.