----->

نوشتن
:: صفحه‌ی اصلی ::
بايگانی ماهانه
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
December 2007
January 2008
April 2008

Friday, March 09, 2007
7
برای من، مرگ بودریار بیش از آن که بار نظری داشته باشد، بار احساسی و حتا عاطفی دارد. بودریار اولین انگیزه­ی من برای آغاز روندی بود که دست کم هفت سالی از بهترین سال­های عمرم را بر سر آن گذاشتم: ترجمه­ی­ تئوری­های تازه در حیطه­ی مطالعات ادبی و فلسفه­ی فرانسوی. با این همه، فریبندگی اندیشه­ی او بیش از آن که بابت رادیکال بودن­اش باشد، به­خاطر داستان­وارگی­اش بود (داستان­وارگی را در قیاس با «رمان­گونگی» بارت می­گویم)، همچنان که نوشته­های اغلب نیچه­ای او (هم از بابت سبک و ساختار، هم از بابت محتوا و مفاد برآشوبنده، طنازانه، و بازی­باورانه­اش) را، مطابق میل خودش، همچون «داستان – نظریه» یا نظریه­های داستان­واری می­خواندم که بیش از آن که نسبتی با «واقعیت» امروزی و این­جایی ما داشته باشد، برای من با ادبیت / ابدیت پیوند داشت. پس، سوای همدلی­هایی که با اندیشه­های فلسفی – اجتماعی – سیاسی او پیدا کردم (بودریار بود که مرا اول­بار و برای همیشه از بند چپ­گرایی آزاد کرد)، مفتون تخیل داستانی و زندگی نظری او شدم (کاراکتر «جان بالارد» را در رمان­ام «فرانکولا» آشکارا با الگوگیری از شخصیت او ساخته­ام).
به هر رو، در این هفت هشت سالی که درگیر ترجمه بودم، بودریار برای­ام همیشه انگیزه­ی اصلی و عاملی بود که این نشر اندیشه را ارزش­مند جلوه می­داد. حتا در این دو سه سال آخر که از اکثر پساساختارگراها و پسامدرنیست­ها بریدم، بودریار (در کنار بارت) همیشه همراه­ام ماند – همچنان که حسرت برگردان بیش­تر آثارش ...



:: صفحه‌ی اصلی ::