پاسخهای
آندرس ایلوس، رئیس بخش فارسی بیبیسی، به پرسشهای خوانندگان را بخوانید. نکتهیی که در این پاسخها بیش از همه توجه جلب میکند اصرار آقای ایلوس بر بیطرفی بیبیسی است، آن هم در شرایطی که دستکم مواضع دو سه سال اخیر این رسانه دیگر جایی برای تشکیک در طرفدارانه بودن آن نگذاشته (کیست که پیشاپیش نداند بیبیسی هم گزینش خبرییی دارد و، مهمتر از این، نداند که تفاسیر بیبیسی از اخبارش از چه منش و گرایشی پیروی میکند، و اصولن مگر غیر از این هم ممکن است؟). آقای ایلوس بارها بر تعهد این رسانه به انعکاس "حقیقت" تاکید میکند اما صدها مثال میتوان آورد که بیبیسی حقیقتهایی را منعکس نکرده، یا حقیقتهایی را با تفاسیر مغرضانه (و نه، آنگونه که ادعا میکند، بیطرفانه) تحریف کرده. "انعکاس بیطرفانهی حقیقت": در واقع، انتظار عجیبی است که امروزه روز هم از خوانندگان بخواهیم به کلیگوییهای نظیر این دل خوش کننند – حتا اگر این التزام ایدئالیستی را بپذیریم، خیلی ساده، در این میان گزینش و گرایش هر رسانه در پوشش دادن حقیقتها چه میشود؟ مخصوصن پرسشهای ندا، رضا، نورا، و سمیرا و پاسخهای ایلوس به آنها را بهدقت بخوانید تا ببینید برداشت او از آن بهاصطلاح "بیطرفی" و درکاش از بهقول خودش "حقیقت" چیست. بهجای این خودفریبی و البته عوامفریبی، آقای ایلوس میتوانست به این بیاندیشد که بیبیسی هم مثل هر رسانهی مدعی "حقیقت"یابی گرایشها و گزینشهایی دارد که بهناچار و به هر رو در رابطهیی همسو یا ناهمسو با معیارهای مراجع "قدرت" قرار میگیرد – همان رابطهی "حقیقت و قدرت" ی که میشل فوکو آن همه دربارهاش داد سخن میداد.
یلدای سرد و ساکت / نه آتش نه انار / گل سرخی میخواستم / برای تو
از سفری سه روزه از کویر بر میگردم. از برهوت بی بار و بر لذتی نبردم. زیبایی آنچنانی ندیدم. نتوانستم کویر و کویریها را مثل توریستهای تهرانی سیاحت کنم. شترسواری کنم اما شتربانها را نبینم، روستاییها را که با حیرت (و ای کاش با نفرت) به ما نگاه میکردند، بچههایی را که روبهرومان صف میکشیدند و اوج جسارت و خودنماییشان هم این که: "پول زور وده". فقر، فلاکت، ملال: اندوهی که سراسر روستاها را پوشانده، مفتضحانهترین شکل توسعه که جز ساختمانی بیمصرف و نیمهکاره ارمغانی نیاورده، شهرستانهایی با چشمانداز خاکی و خاکستری، آبی اندک و رنگ هم هیچ. چه کنم، عقام مینشیند که میبینم خانمهای بورژوای بزککرده با پیرزنهای چروکیده بر سر سبدهای حصیری چانه میزنند.
اینجا و آنجا دیدم به نوشتهیی از
یونس شکرخواه لینک دادهاند که من چیزی از او نخواندهام، که البته چیزی هم از دست نداده بودم: همان ابتدا فهمیدم که اصلن الفبای زبانشناسی را هم نمیداند اما شاهکارش این نکتهی نغز بود که "از دیدگاه تئوری اقتصاد سیاسی، رسانهها عامل تغییرات نیستند، بلکه ناقل تغییرات هستند. به دیگر زبان از دیدگاه تئوری اقتصاد سیاسی، عوامل تغییر کانونهای قدرت و ثروت هستند نه رسانهها"! تئوری، اقتصاد سیاسی، تغییر، قدرت، ثروت، رسانهها، همه باد هوا! البته نویسنده ظاهرن استاد ارتباطات است و حتمن دانشجویان دلبندی هم دارد: برای ایشان نه، برای آن دلبندان باید نگران بود.
چهارشنبهی این هفته (از قرار معلوم از ساعت پنج و نیم تا هفت و نیم) در "خانهی هنرمندان" دربارهی دریدا حرف میزنم. بعد از سردرگمی بسیار، تصمیم گرفتم که محور بحثام "دریدا در ایران" باشد. سوای مرور مقدماتی آرا و آثارش، میخواهم تاویلام از تاویلهای دریدا در ایران را بازگو کنم. حرفی اگر باشد همین خواهد بود.
گزارشگر ویژهی سازمان ملل در خصوص وضع زندانیان در چین و رواج شکنجه در زندانهای آن کشور، در یک مورد، به سرنوشت مردی اشاره میکند که "با اعتراف به قتل همسرش به زندان محکوم شده بود و پس از آن که مشخص شد همسر وی زنده است، از زندان آزاد شد. اين مرد، که در زمان آزادی يازدهمین سال از دورهی محکوميت خود را پشت سر میگذاشت، پس از آزادی گفت که زیر شکنجه وادار به اعتراف شده است."
یاد ماجرای مشابهی افتادم دربارهی دیگر کشور کمونیستی سابق، که افسانهیی حتمن ساخته و پرداختهی بدخواهان بوده. قضیه از این قرار است که روزی استالین پیپاش را (یا چه میدانم، یک همچو چیزی را) در دفترش گم میکند. بلافاصله به رئیس کا گ ب دستور پیگیری میدهد. بعد از یک ساعت پیپ را روی میز خودش پیدا میکند و به رئیس کا گ ب زنگ میزند تا بگوید بیخیال تحقیق و تفحص شود. طرف با تعجب میگوید: قربان، چهطور همچین چیزی ممکن است؟! تا همین حالا صد نفر را دستگیر کردهایم که حداقل هشتاد تاشان به دست داشتن در سرقت پیپ جنابعالی اعتراف کردهاند!